نقد ارسطو

دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری

نقد فلسفه - نقد عرفان

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دین و مذهب و اعتقادات شیعه اثنی عشری خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 


نقد مباني حكمت متعاليه

 

فلسفه و كلام

در قسمت‏هاى متعدد اين جزوه عنوان «فلسفه ارسطويى اسلامى شده» را به كار برده‏ام و مى‏دانم كه اين عنوان براى دوست داران اين فلسفه خوش آيند نيست آنان دوست دارند كه فلسفه‏شان «فلسفه اسلامى» ناميده شود و همه‏جا نيز با همين عنوان تعبير مى‏كنند.

به گمانم اگر يكى از اين بزرگواران اين جزوه را تا اين‏جا خوانده باشد ديگر دليلى براى ناخوش آيندى و رنجش نمى‏ماند. با اين همه باز يك نكته اساسى را توضيح مى‏دهم: امروز ما عملاً يك فلسفه داريم به نام فلسفه اسلامى - و به قول من فلسفه اسلامى شده - و يك كلام داريم. يعنى كلام ما از فلسفه ما جداست و هر كدام، استاد خاص، كلاس ويژه، امتحان مخصوص به خود و نمره خاص خود را دارد.

و هم‏چنين متخصصين در فلسفه را حكماء مى‏ناميم و متخصصين در كلام را متكلمين مى‏خوانيم. مگر غير از اين است كه فرق فيلسوف و متكلم اين است كه متكلم با تعهد به آيه و حديث - با تعهد به قرآن و اهل‏بيت: - كار علمى و بحث علمى مى‏كند و فيلسوف اين تعهد را ندارد -؟

پس اين فلسفه كه تعهدى در قبال قرآن و حديث ندارد فلسفه اسلامى نيست. تنها با يك مراجعه اجمالى به كتاب «قواعد العقائدِ» علامه و نابغه بزرگوار و ارجمند خواجه نصير طوسى مى‏توانيم موارد تقابل و ناسازگارى‏هاى فلسفه و كلام و اختلافات اساسى‏شان را به شمار آوريم.

اين دوگانگى، يعنى يك فلسفه و يك كلام جدا از همديگر داشتن چه معنايى دارد؟ اين دوگانگى براى مسيحيت برازنده بود؛ زيرا مسيحيت پولسى نه فلسفه داشت و نه مى‏توانست فلسفه‏اى داشته باشد چيزى كه پايه‏اش بر «تثليت» باشد با هيچ عقل و منطقى سازگار نيست. مگر با توجيهات وسيعى كه عقل و تعقل را به بند كشاند و ادعا را بر دليل مسلط كند؛ امّا...

اهل‏بيت‏عليهم السلام:

اهل‏بيت‏عليهم السلام يك كلام و يك فلسفه ندارند بل فلسفه و كلام‏شان يكى است مگر مى‏شود قرآن بدون تعهد به قرآن سخن بگويد مگر ممكن است اهل‏بيت‏عليهم السلام بدون تعهد به خودش حرف بزند.

پس يا اين فلسفه مال اسلام نيست يا اين كلام، كلام اسلام نيست و نبايد عنوان آن را فلسفه اسلامى گذاشت. تنها عنوان «فلسفه اسلامى شده» سزاوار آن است كه به صراحت بايد گفت: در اين اسلامى شدن نيز فلج است و نتايج خلاف اسلامى زيادى هم دارد.

امّا كلام: كلام امروزى ما نيز مبتنى بر منطق ارسطويى است و مى‏تواند در مفهومات بحث كند؛ امّا حق ندارد در وجود واقعى خدا در صفات خارج از ذهن كه عين وجود خدا هستند و در... بحث كند.

كلام اهل‏بيت همان فلسفه اهل‏بيت است و فلسفه اهل‏بيت‏عليهم السلام همان كلام اهل‏بيت‏عليهم السلام است. فلسفه اسلامى با كلام اسلامى فرقى ندارد. يعنى كلامش در بطن فلسفه‏اش نهفته است.

خلاصه‏اى از مباحث گذشته

خواننده توجه دارد كه در اين جزوه هم از نظر كمّى و هم از نظر كيفى كاملاً و در حدّ نهايت امكان به اختصار بسنده شده؛ زيرا:

1 - مقصود بررسى همه متون يا همه متنى از متون فلسفه ارسطويى نبوده و نيست. مراد تنظيم مقدمه‏اى است براى كتاب «تبيين جهان و انسان».

2 - فلسفه، به‏ويژه فلسفه ارسطويى، تعقل است و بر بنيان تعقل مبتنى مى‏شود اگر يك مبناى اساسى در يك سيستم و سازمان فلسفى غلط باشد همه سازمان و ساختمان آن فلسفه فرو مى‏ريزد.

خشت اول گر نهد معمار كج             تا ثـــريا مى‏رود ديوار كج

بنابراين در ابطال يك فلسفه اثبات باطل بودن يكى دو مبناى اساسى آن كافى است در حالى كه در اين جزوه نادرستى همه اصول و مبانى فلسفه ارسطويى به شرح رفته است.

3 - حتى به اين بحث مختصر نيز نياز نبود؛ زيرا فلسفه ارسطويى با همان منطق، با همان استدلال، با همان ادعاى جدّى بودن و جدى انديشيدن و از مسلمات استفاده كردن،كه در طبيعيات بحث مى‏كرد (و همه آن‏ها باطل از آب درآمد و ثابت گشت كه غير از توهمات چيز ديگرى نبوده‏اند) در الهيات نيز با همان منطق، با همان ادعاى جدى بودن و جدى انديشيدن و از مسلمات استفاده كردن، بحث مى‏كند؛ نه چيز ديگر.

متأسفانه اين ما هستيم كه از اين فلسفه باطل شده دست برنمى‏داريم، فلسفه‏اى كه خود به خود باطل شده حتّى بطلانش نيازمند «ابطال» نبوده و نيست.

با همه اين‏ها در پايان مباحث گذشته به عنوان جمع‏بندى يك نگاه مختصر به ويژگى‏هاى منطق ارسطويى و اشتباهات مبنايى فلسفه ارسطويى - كه در قالب «حكمت متعاليه» نيز همين مبانى ناصحيح حضور دارند بل به اهميت‏شان افزوده شده - داشته باشيم گرچه نوعى تكرار باشد:

الف) ويژگى‏هاى منطق ارسطويى:

1 - منطق ارسطويى منطقى است از نظر انسجام، سيستم و سازمان، بس دقيق و صحيح.

2 - منطق ارسطويى منطق «علم الذهن» و منطق «مفاهيم شناسى» است نه منطق عينيات و واقعيات.

3 - الهيات بالمعنى الاعم و الهيات بالمعنى الاخص و نيز طبيعيات همه از موضوعات عينى و واقعى بحث مى‏كنند و نبايد از منطق ارسطويى كه منطق ذهن است در اين عرصه‏ها استفاده كرد.

4 - سقوط بخش طبيعيات فلسفه ارسطويى نشان مى‏دهد كه اين منطق اگر به عرصه عين و واقعيت وارد شود غير از روى هم چيدن ذهنيات محض، كارى از پيش نمى‏برد. و واقعيات را به ذهنيات تبديل مى‏كند.

5 - كارآئى اين  منطق در فلسفه اسكو لاستيك براى اثبات تثليت و در اسلام براى اثبات توحيد، نشان مى‏دهد كه اگر اين منطق به عرصه عينيات وارد شود تثليت و توحيد و هر چيز ديگر را مى‏توان با آن سازمان داد.

ب) اشتباهات مبنايى فلسفه ارسطويى و حكمت متعاليه:

1 - شمول دادن كاربرد «عقل» بر خداوند كه خالق عقل است. خدا را قابل تحليل و تعقل عقلى دانستن در حالى كه عقل مخلوق خداوند و قهراً محدود است و خداوند نامحدود.

2 - خداوند را «علة العلل» دانستن، در حالى كه خداوند خالق قانون علة و معلول است.

3 - انتخاب عنوان «صدور» يا «نشو» به جاى «ايجاد» و «انشاء».

4 - سرايت دادن مسأله ذهنى «تفكيك وجود از ماهيت» به عرصه واقعيات و عينيات.

5 - سرايت دادن تناقضِ ميان دو مفهوم ذهنى «وجود» و «عدم» به عرصه عينيات.

كه نتيجه مى‏دهد «خداوند صرف الوجود» است در حالى كه آن چه در واقعيت و خارج هست «شى» است نه «وجود» وجود يك مفهوم كاملاً ذهنى است.

6 - فلسفه ارسطويى بر مبناى منطق ارسطويى (وقتى كه با عينيات پيوند مى‏خورند) راهى غير از «وحدت وجود» ندارد.

7 - فلسفه ارسطويى مفهوم صرفاً ذهنىِ «تشكيك» را به عينيات سرايت مى‏دهد و در نتيجه با انكار واقعيات به سفسطه سقوط كرده و به ضد فلسفه تبديل مى‏شود و مصداق «نقض غرض» مى‏گردد.

8 - باور به «موجودات ممكن الوجود» با وصف «قديم» با عنوان «مجردات» يا هر نوع ديگر در حالى كه هيچ چيزى (غير از خدا) فارغ از زمان (تغيير) و مكان نيست.

9 - فلسفه ارسطويى توجه ندارد كه: هر حادث به‏دليل همان حدوثش محدود است و حدود هر شى (نفس حدود) مكان آن شى است.

10 - فلسفه ارسطويى توجه نمى‏كند كه: نفس «حدوث» يعنى «حركت» و حركت يعنى «زمان». چگونه ممكن است يك شى حادث، مجرد از زمان باشد.

11 - گريز از «محذورين» در سوال «خداوند آن پديده اوليّه را از چه خلق كرد؟» عامل اوليه پناه آوردن ارسطوييان به اصطلاح‏هايى از قبيل «صدور»، «عقل اول، عقل دوم تا عقل عاشر» است در حالى كه اساس اين سؤال غلط و سالبه به انتفاى موضوع است.

12 - گريز از سوال «خداوند قبل از آفرينش كائنات به چه كارى مى‏پرداخت؟» ارسطوييان را وادار كرده كه به فرضيه مجردات كه «قديم» باشند، باور كنند در حالى كه اساس سوال غلط و مصادره به مطلوب است و نيز مصداق تناقض به شمار مى‏آيد.

13 - فلسفه ارسطوئى بيش از هر فلسفه‏اى و بشدت دچار «جهل ايجادى» است كه در چند برگ بعد، توضيح آن خواهد آمد.

14 - همان‏طور كه خواهد آمد: حركت جوهرى نه يك كشف است و نه يك ابتكار، بل حل مشكلى است كه ارسطوييان تنها براى خودشان ايجاد كرده بودند و تنها براى خودشان حل شده است. ديگران نه به اين اشتباه دچار شدند و نه نيازى به حلّ آن دارند.

15 - بحث حركت جوهرى، حركت در عَرَض و تفكيك اين دو از همديگر حتى بر اساس خود ارسطوئيات نيز يك بحث بى‏هوده است؛ زيرا خودشان تصريح كرده‏اند كه تفكيك جوهر و عرض صرفاً يك انتزاع ذهنى است با اين همه اين مسأله را به عينيات تسّرى مى‏دهند.

16 - حركت يك «شى» است و هر شى يك وجود دارد و يك ماهيت، پس حركت به‏دليل وجودش «اصيل» است حال يك اصيل چگونه بر ماهيت كه اعتبارى است متفرع مى‏شود؟ خواه در مبناى ابن سينا كه حركت را تنها در عرض مى‏داند و خواه بر مبناى صدرا كه حركت را در جوهر و به تبع آن در عرض مى‏داند چون جوهر و عرض هر دو ماهيت هستند.

17 - اقتضاى ايجابى و قهرى فلسفه ارسطويى (به‏ويژه در قالب حكمت متعاليه) اين است كه: نفى جنس، نوع و فصل از خداوند لازم گرفته خداوند «صرف الوجود»، «حقيقة الوجود» باشد، آنگاه به توجيهات مى‏پردازد كه «حقيقة الوجود» صرفاً يك مفهوم ذهنى نيست.

18 - معنى توحيد در فلسفه ارسطويى به‏ويژه در حكمت متعاليه «يكى كردن خدا و كائنات» است - همه اشياء را يك شى واحد دانستن - توحيد در قرآن و حديث سلب الوهيت (با هر تاويل و توجيه) از همه اشياء (غير از خدا) است.

19 - خداى ارسطو و ارسطوئيان و از آن جمله خداى حكمت متعاليه «فعل محض» است. توان «ايجاد»، «انشاء» و «خلق كردن» را ندارد. «مَنشأ» است نه «مُنِشى‏ء»، «مصدر» است نه حتى «صادر كننده»، «تماشاگر محض» است نه «فعال» و...

20 - فلسفه ارسطويى همان‏طور كه با جدّ و ادعاى دقت، در طبيعيات بحث و استدلال مى‏كند در الهيات نيز با همان جدّ و ادعاى دقت، استدلال مى‏كند با همان منطق و با همان شيوه و با همان برهان كه مدعى است از مقدمات يقينى تشكيل مى‏يابد. با همه اين‏ها طبيعياتش باطل و موهوم از آب درآمد، بى‏ترديد الهياتش نيز همين‏طور است. وحدت ابزار، وحدت شيوه، وحدت جريان استدلال، غير از «وحدت در بطلان» چيزى را ايجاب نمى‏كند.

21 - فلسفه ارسطويى غير از اعتقاد به «انسان حيوان است» چاره‏اى ندارد. يعنى اين مطلب از يافته‏هاى آن نيست تا بگوييم يك استنتاج علمى است بل لازمه قهرى ابزار و شيوه و روش آن است.

22 - فلسفه ارسطويى چاره‏اى غير از «اصالت فرد» ندارد.

23 - فلسفه ارسطويى بر اساس همان «اصالت فرد» چاره‏ايى جز «ليبراليسم» ندارد.

يعنى اين فلسفه نمى‏تواند «مكتب» باشد و ايدئولوژى  - به قول خودشان حكمت عملى - بدهد در حالى كه كسى شك ندارد اسلام (و هر دينى) مكتب است و ايدئولوژى و نسخه براى زندگى مى‏دهد.

24 - فلسفه ارسطويى نمى‏تواند به «شخصيت جامعه» معتقد باشد.

25 - فلسفه ارسطويى نمى‏تواند حقوقى براى جامعه در قبال حقوق افراد قائل شود.

26 - فلسفه ارسطويى در قالب حكمت متعاليه چاره‏اى جز تفكيك طريقت از شريعت ندارد.

27 - اقتضاى ايجابى و قهرى فلسفه ارسطويى «نسبى بودن اخلاق» است به‏ويژه در قالب حكمت متعاليه.

28 - فلسفه ارسطويى همان‏طور كه مى‏توانست تثليت اسكو لاستيك را ثابت كند همانطور هم در اسلام بحث مى‏كند و توحيد را توضيح مى‏دهد. پس بوسيله تسّرى دادن اين فلسفه به عينيات هر چيز متناقض را مى‏توان با آن اثبات كرد.

 

http://daralsadegh.net/bank-majallat-nooralsadegh/1129-arasto

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:نقد ارسطو " دارالصادق,

] [ 17:49 ] [ دانا ]

[ ]